پازل های طرح شاهنامه هورزاد
پازل شاهنامه طرح بند کشیدن ضحاک از گروه هورزاد با توجه به تاریخچه ی زیبا و کهن و افسانه ای ایران و با اقتباس از شاهنامه ی ادیب فردوسی پازل های بسیار جذابی تولید کرده اند که یه نمونه اش رو الان دارید در این صفحه مشاهده می کنین…
ضحاک کی بود؟؟!
بریم ببینیم اصلا داستان پازل شاهنامه طرح بند کشیدن ضحاک چی بود؟؟
ضحاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام« مرداس» بود.
اهریمن که در جهان جز فتنه و آشوب کاری نداشت کمر به گمراه کردن ضحاک جوان بست.
به این مقصود خود را به صورت مردی نیکخواه و آراسته درآورد و پیش ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخنهای نغز و فریبنده گفت. ضحاک فریفته او شد.
آنگاه اهریمن گفت: « ای ضحاک، می خواهم رازی با تو درمیان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگویی.» ضحاک سوگند خورد.
اهریمن وقتی مطمئن شد گفت: « چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاه باشد؟ چرا سستی می کنی؟ پدرت را از میان بردار و خود پادشاه شو. همه کاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد.»
ضحاک که جوانی تهی مغز بود دلش از راه به در رفت و در کشتن پدر با اهریمن یار شد. اما نمی دانست چگونه پدر را نابود کند.
اهریمن گفت: « غم مخور چاره این کار با من است.» مرداس باغی دلکش داشت. هر روز بامداد برمی خواست و پیش از دمیدن آفتاب در آن عبادت می کرد. اهریمن بر سر راه او چاهی کند و روی آن را با شاخ و برگ پوشانید.
روز دیگر مرداس نگون بخت که برای عبادت می رفت در چاه افتاد و کشته شد و ضحاک ناسپاس بر تخت شاهی نشست.
نبرد ضحاک و فریدون
چون ضحاک با سپاه خود به شهر رسید دید همه مردم شهر از پیر و جوان بر او شوریده و فریدون را به سالاری پذیرفته اند . مردمان چون از رسیدن سپاه ضحاک آگاه شدند یکباره بر آن تاختند.
سپاهیان فریدون نیز به یاری آمدند. از بام و دیوار سنگ و خشت چون تگرگ بر سر سپاه ضحاک می ریخت. هنگامه جنگ چنان گرم شد که از گرد کارزار آسمان تیره گردید و کوه به ستوه آمد.
ضحاک بر خود می پیچید و بر رشک حسد خون می خورد. وقتی دانست از سپاهش کاری ساخته نیست از لشکر جداشد و پنهان به کاخ خود که به دست فریدون افتاده بود در آمد.
دید فریدون به جای وی فرمان می دهد و زر و گوهر می بخشد و ارنواز و شهر نواز نیز به خدمت او در آمده اند.
آتش رشکش تیز تر شد . خنجری آبگون از کمر بر کشید و به جانب دختران جمشید شتافت تا آنا را هلاک کند. فریدون بیدار بود.
چون باد فراز آمد و گرز گاو سر را بر افروخت و سخت بر سر ضحاک کوفت. ترک ضحاک از آن ضربت سهمگین خردشد و ستمگر و ناتوان بر خاک افتاد.
فریدون خواست به ضربه دیگر او را نابود سازد که باز پیک ایزدی ظاهر شد و به فریدون گفت « او را مکش، او را در بند کن و در کوه دماوند زندانی ساز . زمان کشتن وی هنوز نرسیده.»
ضحاک در زندانپس فریدون بندی از چرم شیر فراهم کرد و دست و پای ضحاک را سخت به بند پیچید و او را خوار و زار بر پشت اسبی انداخت و بجانب کوه دماوند برد. در آنجا غاری ژرف بود.
فرمود تا میخهای کلان حاضر کردند وضحاک بیداد گر را در غار زندانی ساخت و بند او را بر سنگ کوفت تا جهان از وجود ناپاکش آسوده باشد.
آنگاه فریدون بزرگان و آزادگان را گرد کرد و گفت « ضحاک ستم پیشه سالها جور کرد و مردم این دیار را بخاک و خون کشید و از آئین یزدان و رسم داد ونیکی یاد نکرد.
یزدان پاک مرا برانگیخت که روی زمین را از آفت ستم او پاک کنم. خدا را سپاس که توفیق یافتم و بر ستمگر چیره شدم.
از من جز نیکی و راستی و آئین یزدان پرستی نخواهید دید. اکنون همه کردگار را سپاس گوئید و سلاح جنگ را به یکسو گذارید .
به سر خان و مان خود روید و آرام و آسوده باشید.» مردمان شاد شدند و فرمان بردند.
فریدون بر تخت شاهی نشست و بداد و دهش پرداخت. رسم بیداد بر افتاد و جهان آرام گرفت.
اکه این داستان ها براتون جذابه و دوست دارید طرح های دیگه پازل هامون رو ببینین عنوان پازل های هورزاد رو سرچ کنین…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.